یک روز ملا از زنش پرسید چگونه معلوم است که یک نفر مرده است؟
زن جواب داد : از این می توان فهمید که دست و پای مرده سرد می شود
چند روز بعد ملا برای جمع کردن هیزم به جنگل رفت . در میان راه متوجه شد که دست و پای او یخ است و یاد حرف زن افتاد .
از این رو خود را به زمین انداخت.
یک دسته گرگ که از آنجا می گذشتند خر ملا را تنها دیدند و شروع به خوردن خر کردند .
ملا آهسته سرش را بلند کرد و گفت : حیف که مرده ام ، اگر نمرده بودم با شما نشان می دادم که خوردن خرم چه نتیجه ای دارد
بسیار عالی بود. حواسمون باشه خودمون رو در زندگی واقعی به خواب نزنیم تا گرگ ها خرمون رو نخورن