شبی ملا در خواب دید که حاکم به او حواله ای داده است و او حواله را پیش صراف برده تا پولش را بگیرد.
صراف می خواهد به پول نقره بدهد در حالی که ملا پول طلا می خواهد
در همین گفتگو بودند که ناگهان ملا از خواب پرید .
کمی فکر کرد و وقتی دانست آنچه که دیده خواب بوده دستش را به طرفی دراز کرد وگفت : بسیار خوب ، همان پول نقره را هم بدهی قبول دارم!
عالی بود